ای خم چرخ از خم ابروی تو ...

هرکه از دوست تحمل نکند ... عهد نپاید ...

نمره ۲

تصویر

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مونا نصراله ییان

نمره

سلام 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مونا نصراله ییان

در تب و تاب رسیدن به کمالم*

برگشتن به عقب و خواندن اتفاقات تلخ و شیرین روزهای قبل آدم رو آرام میکنه ...

آرام و رام ... که آی بنده ی خدا ... هم سختی ها هم آسانی ها در گذرند .. حواست جمع باش که اصل زندگی چیز دیگری است ...

بزرگ کردن دلمشعولی هارا باید کم کنم .. باید برسم به آن نقطه ی ایده آل که مسیر مشخص و واضح در برابرم باشد

مثل اناری که از درخت بیافتند

در تب و تاب رسیدن به کمالم

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مونا نصراله ییان

کرببلا نبر زیادم ...جوونی مو پای تو دادم

به طرز وحشتناکی دارم خودمو میزنم به اون راه ...

میخوام فک کنم برام مهم نیس که شب جمعه است و بازم کربلا نرفتم و

اصلا تا مهم نیست کهتا بعد عروسی مریم پدر حتا نمیخوان در موردش حرف بزنم ... 

میخوام خودمو بزنم به اونراه ...

ولی هر طرف میرم ... تهش ختم میشه به دلدارم ...

در دیوار اتاقم ...

صدای روضه ای که محمد مهدی داره گوش میده تو اتاقش ...

پستای بچه های اینستا ...

شبای قدر حاج آقا ی محمود آبادی واعظ خوب مسجد محله قدیم مامان اینا ... یه حرفی زد چارستون بدنم لرزید ... "شب شهادت مولا بود ... مریدای آقا جلوی در خونه منتظر بودن خبر بهبود آقا رو بشنوند و ریز ریز گریه میکردند .. آقامون امام حسن سلام خدا وندبهشون اومدند و خواستن که جمع متفرق بشه و به خونه هاشون برن ... همه رفتن ..  یه نفر مووند ... اون یه نفر گفت من تا روی آقامو نبینم نمیررم ... " همین قدش بسه برا من  . ..

من اگه روی آقامو نبینم ... نمیرم ... از یادم نمیرره که شب جمعه ها داره دونه دونه میگذره و من هنوزم یه کربلا نرسیدم  . 

انقدر درررر میزنم این خونه رو ... تا ببینم روی صاحب خونه رو ...

#آه 

:'( 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مونا نصراله ییان

میلاد

آدم روز تولدش فک میکنه قراره یه اتفاق خاصی بیافته   ... مثلا مامانش بگه من سر کار نمیرم و میمونم خونه غذای مورد علاقتو درست کنم ... یا باباش بگه امروز بی خیال کارام بریم باهم دور دور ... یا داداشش بگه همه چی باشه واسه یه وقت دیگه .. یه ناهار دوتایی بریم بزنیم به بدن ... چیزای کدچیک ولی متفاوت با روزای دیگه ... فک میکنه قراره چی بشه روز تولرش ... ولی خوب هیچ کدوم اینا که اتفاق نمیافته ... به کنار ... اونایی که منتظر بودی تولدتو یادشون باشه و تبریک بگن هم یادشون نمونده  ... الحمدلله ... مهم اینه که یسال بزرگتر شدیم . ایشالا امسال ... سال خوبی باشه برام ... و پر از روزای بدون گناه 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مونا نصراله ییان

متحیرم ...

همیشه سعی کردم تو موقعیت های سخت بهترین انتخاب هارو داشته باشم ... درست فکر کنم درست تصمیم بگیرم و درست عمل کنم ... ولی بعضی وقتا و بعضی آدما انقدر حقیر و متفاوتند که آدم هرچه قدر هم که تلاش کرده باشه تا قدرت تصمیم در لحظه اش رو بالا برده باشه ، نشه ... و نتونه تصمیم درست رو بگیره ...

این روزا خیلی ذهنم درگیر یه آدمه ... یه آدم که آدم نیست ... آدمی که خودخواهیش و خود بینیش داره اطرافیانشو ازبین میبره  ..

بعضی وقتا خودمو میذارم جای پدر بی تدبیرش و تصور میکنم لحظه ای رو که تو گوشش میزنم و از خونه پرتش میکنم بیرون و میگم تا آدم نشدی حق نداری برگردی ... گاهی وقتا میشم نقش خواهرش ... و با جدیت جلوی رفتار های زننده ای که نسبت بهم داره وای میستم ... و میگم سرنوشتم  مربوط به خودمه کلتو بکن تو زندگی خودت ...

بعضی وقتا میشم شوهرخوهر ترسوش ... که قایم شده و بیرون نمیاد ... و مثه شیر میرم رودررومیشم باهاش و یه کشیده میخوابونم زیر گوشش و میگم واس چی زورتو به رخ یه زن میکشی ... مردی بیا با من طرف شو ...

بعضی وقتا خودمو میزارم جای مادرش و به پونزده سالگیش فک میکنم ... که اگه ازون موقع جلوش درومده بودم شاید انقدر سرکش و بی ادب و خودخواه نمیشد پسرم ... و بعد میگم ... خدا رحمت کنه مادرشو ...کاش بود تاهیچ کدوم ازین اتفاقا نم افتاد ... 

پدر میگن اون الآن یه بیمار اعصاب و روانه ...

ولی من فک میکنم اون یه آدم زرنگ و خودخواهه ... که حاضر نیست حتا یه کوووچولو از خواسته هاش کوتاه بیاد ...

متحیرم از باباش که انقدر بیخیاله ...  متحیرم 

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مونا نصراله ییان

افسردگی

قبل تر ها وقتی مسوولیت میگرفت دقیق منظم تحویل میداد ..سر وقت و درجه یک ... 

همین بود که همه وهمه کارهایشان را با او هماهنگ میکردند ...

از او نظر میپرسیدند ازاو کمک میخواستند ...

زندگی بالا و پایین هایش را یکبار نشانش داده بود اما ... آن موقع ها ... پای غرورش به میان نبود ...

خداوند دست گذاشت روی نقطه ضعفش ...

دست گذاشت روی حساس ترین حساسترین وجه زندگی اش...

حالاکه ... غرورش له شده ...

راه رفتنش هم فرق کرده ... نگاهش به دنیا .. به آدمها .. به اهدافش ... به زندگی اش... به همه چیز فرق کرده ...

حالا نه به او کار میسپارند نه با او هماهنگ میکنند نه از او نظر می پرسند ...

شاید توکلش کم بوده .. شایدفقط ادعا بوده ... همه حرف هاش

آنقدر همه چیز بی اهمیت شده که وقتی یک کار مهم که سر انجامش مربوط به چهار ده نفر دیگر غیر خودش هست به او واگذار شد یادش رفت ...

یادش رفت ... آدم دقیق  وآن تایم و درجه یک ... سر انجام و وقت چهارده نفر را ... یادش رفت ...

یادش رفت ...

خدایا توکلم را نگیری ...

فلیتوکل علی الله ...و هو حسبه 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مونا نصراله ییان

مرا کفایت است .. رحمی کنید

شمارا بخدا ... من طاقت ندارم ..

آرامشم رفته اعتماد بنفسم ،عزت نفسم ، اطمینان قلبم ...بیش از ین خرابم نکنید ...

شمارا بخدا .. آشفته حال ترم نکنید ... طردم نکنید ...دورم نکنید ...

اینجا ماندن های دردآور ... این دیر رسیدن ها .. میکشد مرا آخر .  اما نه .. من کربلا ندیده به کس جان نمیدهم :'(

 

 

 

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مونا نصراله ییان

خواهرانه هایم

عادت نکرده ام هنوز .. 
برعکس آمدنش که به ساعت نکشیده عادی شده بود برایم .. 
حالا که بعد یک ماه ماندن پیشم ، رفته ... عادی نشده برایم .. 
هنوز وقتی میرسم خانه چشمم میگردد دنبال نگاهش .. وگوشم تیز میشود برای شنیدن صدایش .. دلم پر میکشد برای همه شوخی های دم دری .. حرف هاو لهجه  های من درآوردی .. و سر به سر گذاشتن هایش .. 
هنوز وقتی خسته ام و نای شستن ظرفها وکارهای خانه را  ندارم ... صدایش در سزم میپیچد که .. من میشورم ... تو برو بخواب . من درست میکنم تو دست نزن .. من انجام میدم تو به کارات برس ...و همین جملاتش شروع یک جنگ خنده دار میشود .. ومن را بر سر ذوق می آورد تا بگویم اصلا هم خسته نیستم نمیشود که تو همیشه والستبقوالخیرات باشی .. الآن نوبت من است ..  
... هنوز شبها وقتی میخواهم بخوابم .. منتظرم تا  بیاید و من را روی زمین ببیند و شروع کند .. از خواهش و جانم فدایت بگوید تا آخرش برسد به کتک و خنده و جیغ و داد .. وآخر هم شکست خورده برود روی تخت بخوابد .. وتهدید کند .. فردا شب من میخوابم روزمینها .. گفته باشم ... 
هنوز هم صبحها که بلند میشوم آرام و بی صدا میخزم میان خانه تا مبادا دانشگاه رفتنم بیدارش کند ... 
هنوز هم ...
دلم تنگ شده برایش ...

برای آخرین سفر مجردی اش .. برای شعر های میانه ی راه .. برای دست انداز ردکردن های پدر .. برای چهره خواب آلوده اش که نمیتوانست در راه بخوابد ... برای رسیدنمان به آمل ... برای بدمینتون بازی اخر .. برای میرزاقاسمی مشترکمان ... برای سیب زمینی سرخ کرده های بی نظیرش .. دلم تنگ شده ... 

از یکشنبه صبح که  رفته است ... انگار یکسال گذشته ... 

خوشبخت باشد ... و آرررام ... 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مونا نصراله ییان

مداوانشود؟

در سه هفته متوالی سه بار سفر کرببلا را گذاشتید مقابلم ... هربار با گروهی که بسان جانم عزیز هستند .. آقا ... سخت نگیرید برمن ... دلم .. طاقت اینهمه آزمایش را ندارد 

نکند بدل بگیرید از پدر .. او همیشه برایش درس مهمترین رکن بوده در زندگی .. شاید بخاطر ضربه هایی است که آنها خوردند و او نخورده ... برای همین است که الآن که روز به روز نزدیک تر میشویم به کنکور محمد مهدی ... نمیپذیرد کربلا رفتنمان را ... حتا اگر محمد مهدی التماس کند که شاید من بی لیاقت تر از این حرفها باشم ... و با نگاه شکسته بزبان بیاورد که بروید ودآغ دلم را تازه نکنید ... اما قبول نکنند .. 

آقا ... 

روزها هرچه قدر بهم بپیچند وهرچه قدر سخت بشوند .. اهمیتی ندارد ... 

اما .. اگر کم کنید از زندگی ام این دل آشفتگی دیدن حریم تان را ...  به چه دل خوش کنم ؟ 

اصلا چه چیزی هست در دنیا که بشود دل را خوشش کرد ؟ 

نمیخواهم عادی بشود ... واهمه دارم ...

.

.

شما همیشه حواستان به من بوده ... حالا که نگاهتان را ... آزمون هایتان را .. حتا ناراحتی هایتان را بهتر حس میکنم... مبادا رهایم کنید .. 

.

.

.

+دردهایم به تو نزدیک ترم کرده طبیب ... 

حرفم اینست که یک وقت مداوا نشود ... 

.

خدایا جان .... ممنونم ... که قرارشان دادی برایمان ... تا به وسیله آنها به تو نزدیک شویم ... همه ی این دلتنگی و اشتیاق بدان سبب است که تورا ... معبود را ... عشق ابدی را بهتر میشود درک کرد در حریمشان ... که خود فرمودی در حدیث شریف کسا ... که شادی آنها شادی تو ناراحتی آنها نازاحتی توست وهرکه آنان را شاد کند تو را شاد کرده و هرکه آنان را بیازارد تورا آزرده .. 

خدایا جان ... 

عبدتم ... آنقدر حقییر وذلییییل و مسکیییین ... که یارای سخنم نیست ... دریابم .. 

#آه 

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مونا نصراله ییان