ای خم چرخ از خم ابروی تو ...

هرکه از دوست تحمل نکند ... عهد نپاید ...

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دلنوشته های یک نوه بدون مادربزرگ» ثبت شده است

من در میان جمع و دلم جای دیگر است

شد سه سال ...

سه سال متوالی نو  عید ...

همین که شما رفتید ... دنیا برای همه تنگ شد ...

و دانه به دانه رفتند از کنارمان ... خدا بخیر بگذراند ۹۳ را... 

خداکند ۹۴ دیگر نوعید نداشته باشیم ...

در ضمن 

جای خالیتان ... 

مثل همیشه ... 

توی ذق میزند ... ولی دیگر ما یاد گرفتیم تظاهر به فراموشی را ... 

یا اینکه کجا میشود راحت و آسوده گریست بی آنکه کسی بفهمد ... 

همه مان مخفی میکنیم دلتنگی هایمان را ... 

و همه مان هم حسابی دلتنگیم ...

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مونا نصراله ییان

گلوبند ...

پهن شد سفره ی احسان، همه را بخشیدی
باز با لطف فراوان همه را بخشیدی

ابر وقتی که ببارد همه جا می بارد
رحمتت ریخت و یکسان همه را بخشیدی

گفته بودند به ما سخت نمیگیری تو
همه دیدیم چه آسان همه را بخشیدی

یک نفر توبه کند با همه خو میگیری
یک نفر گشت پشیمان همه را بخشیدی

این گنهکاری امروز مرا نیز ببخش
تو که ایام قدیم ، آنهمه را بخشیدی 

حیف از ماه تو که خرج گناهان بشود
تو همان نیمه ی شعبان همه را بخشیدی

داشت کارم گره میخورد ولی تا گفتم
" جان آقای خراسان " همه را بخشیدی

بی سبب نیست شب جمعه شب رحمت شد
مادری گفت "حسین جان " همه را بخشیدی
***علی اکبر لطیفیان***

پ.ن: خیلی خیلی التماس دعا ...روح و روان پاک درگیر است ...

پ.ن' : سوم رمضان ....از تلخ ترین روزای زندگی 19 سالگی من است ....در  17 امین سال زندگی ام...در سوم رمضان ...مرگ ناگهانی کسی رخ داد ...که  اگر دو روز نمیدیدمش ...آشفته میشدم ...کسی سجر مرا بیدار کرد برای سحری ...و افطار مهمان سفره اش بودم ...سفره ای که او دیگر بر خوانش ننشسته بود .... مامانی عزیزم ... دلم براتون خیلی تنگ شده ....

۹ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مونا نصراله ییان